تاریخی ترین روز در دوران تحصیل
m&s
دو شنبه 1 تير 1394برچسب:, :: 19:8 ::  نويسنده : mohamdmm

سر جلسه امتحان فقط دلم میخواست سریع تموم شه اخم

دلم فقط یه ارامش میخواست ....

 

یه لبخند..لبخند تنها کسی که میتونه ارومم کنه ....

خلاصه هر جور شده امتحانمو دادم اومدم بیرو;-)ن 

قرار بود بچه ها رو بپیچونم که با عاقام برم بیرون 

به مامان گفته بودم با دوستام میرم بیرون به دوستامم گفتم با مامانم میخوام برم بیرون 

خلاصه به هر بد بختی شده پیچوندمشونچشمک

تند تند اومدم طرف ایستگاه 

هم نمیخواستم منتظرش بزارم هم دلم براش تنگ شده بود

از پشتم صدای پاهای مرد میومد 

قشنگ میتونستم قدماشو بشمارم

اروم برگشتم ببینم کی پشتم راه میره

.

بعله...

همونی که انتظار داشتم

مثل همیشه

جدی وبا جذبه مثل یه کوه پشتم بود 

چقدر دلم میخواست اون لحظه کنارم میومد و دستمو میگرفت

بگذریم...

اومدیم وی ماشین شخصی گرفت 

رفتیم به طرف همون جای همیشگی

نشسته بود کنارم 

گل تو دستش

اورد جلو

بفرما این مال توعه

واااای چه گل قشنگی گل کاغذی

بهترین هدیه که میتونستم ازش بگیرم 

ازش گرفتم و ی لبخند زدم 

مرسی.....

یه نفر دیگه سوار شد 

بهم نزدیک تر شد

من خودمو جمع کردم

وااااای.... کنارم بود

انقدر نزدیک که پام به پاش میخورد

عجب لحظه ای بود

کاش.....دستشو میزاشت رو پام اروم سرشو میزاشت رو شونم منم ی لبخند اروم میزدمو.....

بیخیال این حس انقد حس خوبیه که اصلا نمیشه تصور کرد 

حتی قلمم برا نوشتنش کم میاره

 

خب روزمونو با ی صبحانه دو نفره شروع کردیم

یه کیک بود ولی ...

توش حرف بود

پر از حرفای عاشقانه پر از احساس ......

یه کوچولو کیک رو صورتم باعث شد انگشتش کوشه لبمو حس کنه 

عاقامون فک میکنه من احساساتی نیستم

ولی....

با همین حرکت کوتاه و کوچولو من چندین فانتزی در لحظه ساختم....

حالا اینارو بیخیال..

اون لحظه ...اون لحظه قشنگی که من تو عالم خودم بودم 

داشتم به فانتزی هامون فک میکردم یه دفه ی صدا باعث شد اون همه فکرای قشنگورها کنم

(سعیده).....

جووووونم

ی مکث کوتاه ..چشم تو چشم

اون چشمای مشکیش داشت دیونم میکرد

 

<<دوست دارمم........>>

یه ثانیه دنیا رو سرم چرخید 

سکوت عجیبی بود

نفسم بند اومده بود

اون لحظه به تنها جمله بود که فکر نمیکردم

مغزم کار نمیکرد ..زبونم بند اومده بود ...

الان چی بگم خداا

چیزی نگم فک میکنه احساس ندارم

بگم

اخه نمیدونم چی بگم 

تنها کلمه ای که به ذهنم میرسید

بای صدای لرزون گفتم:

(( من بیشتر.........))

اینو که گفتم انگار خالی شدم

اون لحظه صورتش خییلی قشنگ شده بود با این یه کلمه من لبخند رو لبش بیشتر شد چشماش برق میزد

دلم میخواست بپرم تو بغلش بهش بگم دیووووووووونتم دیونه

حیف....حیف که نمیتونستم کاری کنم

تنها همون جمله رو میتونستم به زبون بیارم

با همون لبخند ملیه ش خیره شده بود به رو بروش

رفته بود تو فکر منم دلم نمیومد از فکر درش بیارم

وااااای

غم اومد تو چشماش

لبخندش رو صورتش خوشکید با ی صدای لرزون گفت :

اگه بهم نرسیم......

یه دفه لبخند منم خوشکید رولبم با این حرفش

نمیدونستم چی بهش بگم این جملش  رو مخم بود

اگه بهم نرسیم.....

سرشو انداخته بود پایین  هی با خودش زمزمه میکرد

اگه بهم نرسیم ...من دیونه میشم 

من میمیرم

اصلا من به درک تو چیزیت نشه

با خودم گفتم:اگر....

اون جا دیگه راهی نداشتیم اگر .... این حرفا چیزی رو درست نمیکرد فقط خودمونو عذاب میدادیم

من سکوت کرده بودمو تو ذهنم با خودم حرف میزدم 

واااااااااااااای

اشک………

صورتشو برگردوند که من نبینم

اصلا طاقت اشکاشو نداشتم

فقط اشک تو چشماش جمع شد من دلم اشوب شد اگه اشک میریخت نمیدونستم چه بلایی سرم میومد

دلم میخواست دستمو بزارم رو صورتش ..صورتشو برگردونم 

ی نگاه تو اون چشمای قشنگش کنم اشکو از رو چشماش پاک کنم 

سرشو بزارم رو شونه هام بگم دیونه نگران چی هستی

(( من باهاتم دیونه.......))

ولی....

دیگه دلم طاقت نیاورد تا جایی که میشد بهش نزدیک شدم 

انقدر نزدیک که فاصله صورت من با صورتش ۱۰سانت شده بود

دستمو گذاشتم پشتش گفتم :محمدم..

برا چی گریه میکنی

من باهاتم ......

 همه جا ساکت بود

سکوت...

سکوت....

فاصلمون خیییلی کم شده بود دلم میخواست برای همیشه تو اون فاصله بمونم

جدال بین ثانیه ها....

انگار عقربه ها داشتن دونبال هم میدوییدن

چه لحظه های قشنگی بود

خیره شده بودم بهش...

فکر فکر فکر....

این فکرا ...این فانتزیا .... که نمیتونستم انجامش بدم رو مخم بود

چشمام حرف داشت

اره حرف.....

پر از حرفای عاشقانه پر از فانتزیای قشنگ پر پر.......

اون لحظه همش داشتم با خودم کلنجار میرفتم نمیشد بغلش کنم

ارومممم دستمو گذاشتم رو موهاش

واااای خدااااااا

این موهارو قراره بعدا خودم شونه بزنم

خیلی قشنگ بود اون ثانیه ها...

بهترین حسو تو زندگیم وقتی تجربه کردم که تو اون فاصله بهش خیره شده بودم

نمیتونست تو چشمام نگاه کنه

اگه نگاه میکرد دیگه نمیدونستم چیکار کنم......

از تو مانیتور زل زده بود به من تمام حرکاتمو زیر نزر داشت

چشمام داشت همه چیزو لو میداد همه حرفای عاشقانه ای که نمیتونستم بزنم

ولی نمیتونستم جلو چشمامو بگیرم نمیشد ... اصلا نمیشد...

تو همون لحظه های قشنگ که تو فکر بودم .....

دستام ی دفعه گرم شد ...

وااای خداااااا

تنها چیزی بود که فکرشو نمیکردم

با دستای گرم و قشنگش دستمو گرفته بود

ولی نا خداگاه دستمو کشیدم .....

صورتم سرخ شد....    بدنم یخ زد یه دفه....

فک کرد عصبی شدم

ولی نه اصلا این طور نبود ...

ی لحظه سکوت کردم

گفت معذرت میخوام دیگه تکرار نمیشه

ولی...

دلم میخواست بغلم کنه    تنها کسی بود که میتونست بدن یخ زدمو گرم کنه

نفسم بند اومده بود گرمای دستش هنوز رو دستم بود

نمیدونستم چی بگم بهش بگم ... چرا این کارو کردی...

نه نمیشد ...

بگم بار اخرت باشه.... نه اصلا نمیشد بگم

اگرم میخندیدم و دستشو میگرفتم خب فکر بد میکرد ...

سکوت کردم....     چند دقیقه بعد لبخند زدم و گفتم ولش کن ...

بحث و عوض کردم

واااااااااااااااااای

دیگه نفسای آخر بود  جنگ بین ثانیه ها

همش به ساعت نگاه میکردم نمیخواستم تموم شه

اخه دیگه معلوم نبود کی ببینمش...

دستمو انداختم پشت گردنش اروم شونشو لمس کردم

لبخند میزدمو هی خودمو لوس میکردم

اروم سرمو گذاشتم رو شونش شدم  

(( شدم همسرش….)) 

اروممممممم شدم اروم اروم...

اون لحظه دیگه از خدا هیچی نمیخواستم 

فقط میخواستم کنارت بشینمو اروم شم   اخه لامصب از هزار تا قرص ارام بخشم بهتر ارومم میکنه 

وقتی کنارش میشینم دیگه هیچی یادم نمیاد هیچی

((((( از امتحانایی که خراب کردم ... از خانواده .و.....)))))

تنها چیزی که برام مهم بود این بود که الان کنارشم 

دوباره نگاه کردم به ساعتم۱۲:۱۵دقیقه بود

خب دیگه بریم؟؟؟؟؟

من که اصلا دوست نداشتم برم از کنارش ولی باید میرفتیم دیگه

اروم با صدای خسته ای گفتم اره بریم

اخ ....یادگاری یادمون رفت 

سریع خودکارو از کیفم در اوردمو دادم بهش 

((((( S:A   ساعت    تاریخ))))) 

خب دیگه بلند شدیم

محمدم رفت حساب کنه

اخیییییییی دلم سوخت پنج تومن !!!!!!!

دلم میخواست برم جلو حساب کنم ولی میدونستم نمیزاره

خب رسیدیم ایستگاه ههه!!!!

واحد ی دقیقه پیش رفته

خییییییلی جالبه دنیام به میل ما میچرخه

همه چی دست به دست هم داده که ما حداقل ی دقیقه بیشتر کنار هم باشیم

خییلی خوب بود نیم ساعت دیگه میتونستم نگاش کنم

یادگاری کوتاه من تو دفترش........         گل..نامه اون تو دست من ....

خیلی لحظه قشنگی بود بوی همون عطری که دوست داشتم همه جا پیچیده بود...

.

.

من تو رویا ......

عاقامون داشت یادگاری منو میخوند...با اون اثری که گذاشته بودم

نه ... از نگاهش میشد فهمید که خییییلی خوشش اومده 

.

.

.

وااای رسیدیم سر کوچه 

مثل همیشه پایان غم انگیزی بود 

کوچه هم پر………

ی بای بایم نتونستم باهاش کنماخم

 .

.

.

و امروز که ۸روز میگذره از اون روز و منم دیگه نتونستم ی دل سیر نگاش کنم جواب دوست دارمشو بدم

 

 

 

 

 

 

محمدم امید وارم از نوشتم خوشت بیاد

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان eshghammmmmmmmm و آدرس asmoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 134
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1