اخه تاکی همش گریه؟؟؟
m&s
جمعه 27 آذر 1394برچسب:, :: 1:1 ::  نويسنده : mohamdmm

امروزیکی ازبدترین روزای زندگیم بود

به هرمکافاتی شده گذروندمش...

اون ازصبحش که فهیم وزهره عکسای منو محمدمودیدن باهم...

ظهرشم که دعوابامامان که تاشب ادامه داشت...

اخرشبشم که....

پففف..

بازخداروشکری کوچولوحرفیدم غروب باهاش...

ولی...

ولی بازم دلم براش تنگ شده...

خیییییلی حالم بدشدوقتی پیامو خوندم...

اخ چرا...

امتحانه؟؟؟

قسمت؟؟؟

تقدیر؟؟؟

اخه چیه؟؟؟

خسته شدم به خدا

انقدرخسته بی حوصله که حال هیچ کارو ندارم...

هیچ کار...

نه خوردن نه خوابیدن نه اهنگ...

نه خنده..

نه دعواکردن...

درسم که دیگه نگووووانگاربوسیدم گذاشتم کنار...

این که من حرف بزنم و یکی بخونه ی چیزه...

این که جای من باشیو خون گریه کنی ی چیز دیگست...

دوروبرم همه جور ادمی هست

از اونی که ی هفته ای اومدن خواستگاریش و همه چی تموم شدوامروزصبح عقدش بود والان بغل عاقاش خوابیده...

یا اونی که سه ساله عقد کرده و از همه چی خسته شده میخواد زود تر عروسی کنه راحت شه...

یانه اونی که پنج سال دوست بودن وتازه صیغه کردن ...

تازه به هم رسیدن و خوش میگذرونن...

اینارو گفتم تا بگم من همه جورشو دیدم ولی نمیتونم...

نمیتونم حتی ی دقیقه مثل یکی ازایناباشم...

صبر ندارم...

خستم...

خسته از زندگی کردن...

دیگه بریدم....

چرا نمیتونم منم پنج سال صبر کنم...

چرا نمیتونم سه سال...

اصلا سه سالم نه ی سال که بتونم...

خداجونم کجایی

به داد بنده های گناه کارتم رسیدگی میکنی؟؟

یا نه من گناهم زیادی سنگینه؟؟؟

با بابام که دعوام میشه بعد که میرم پیشش میگه تو دیگه چوب خطت پرشده نمیشه...

تو چی خدا...

خداکنه چوب خطتم پیش تو پر نشده باشه ...

خداکنه نامه اعمالم پیش تو زیادی سیاه نشده باشه

گریه

حالا میفهمم

حالا درک میکنم ...

عاشق...عاشقی چیه...کی عاشقه...

واقعا عجب چیزیه این عاشقی...

ی حس خاصه....

ی جاهایی دلت میگیره وبغل اونه که میتونه ارومت کنه...

یه جاهایی گریه میخوای تو بغلش....

ی جاهایی خسته میشی از زندگی و فقط مرگ میخوای..

ولی با اون ارومی...

حس میکنی با اون همه چی داری و بی اون میشی صفر..

صفر صفر...

همه میگن ارامش تو بغل عشقته...

حتی قرانم میگه لتسکنو علیهاا...

حالامیفهمم مفهوم شعرمامان و تو دفترمحمد...

((عاشقی درد سری بود ما نمیدانستیم...))

ولی من عاشق همین درد سراشم...

دوسش دارم...

به پاش میشینم...

چه ی ماه...چه ی سال...چه پنج سال... چه ده سال...

مهم اینه که باعشقم باشم...

بیخیالم نمیشم...

یا زندگی با عاقام...

یازندگیو میبوسم میزارم کنار...

مفهموم زندگی من کنار عشقمه که معنی پیدامیکنه....

وگرنه هیچ مفهومی نداره

زندگی برای من یعنی نگاه عاقام. ..

یعنی بوسای پشت سرهمش...

یعنی بغلش....

یعنی صداش که توگوشم میپیچه...

این حرفای منو هیچ کس نمیفهمه...

هیچ کس...

فقط و فقط خودم میفهمم

از دیشب صداشو نشنیدم انگار تو دلم دارن رخت میشورن...

واااای خدا چه جوری باید تحمل کنم چند روزو...

خدا کنه حداقل اون راحت درسشو بخونه...

من کلی فانتزی های دونفره دارم...

خداکنه تا سال دیگه تموم بشه این دلتنگیاا...

ی دفعه نصف شب با استرس از خواب بیدار شم ...

وقتی ببینم اون کنارم خوابیده اروم بخوابم ...

خداجونم کمکش کن ...

کمک کن تا بشه مال خودمممم...

تا نزارم هیچ کس نگاهش کنه...

تا همه نگاهاش ختم شه به خودم....

فقط وفقط خودمممممم...

دوسش دارممممم

دلتنگشم....

خدا کنه ی پیامی ی زنگی بزنه بهم که بد جور دلم برا صداش تنگیده....

....

...

بخوام بنویسم حرفام تمومی نداره 

همین که بدونه دوسش دارم و اندازه من دوسم داشته باشه کافیه برامبوسه

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان eshghammmmmmmmm و آدرس asmoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 134
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1