m&s
یک شنبه 24 خرداد 1394برچسب:, :: 9:40 ::  نويسنده : mohamdmm

هر خوراکی ک از تو بهم برسه خوش مزس

چون اصن مزشو نمیفهمم

من فقط یه مزه حالیم میشه اونم مزه عشقهبوسه

دو شنبه 18 خرداد 1394برچسب:, :: 16:13 ::  نويسنده : mohamdmm

به نام خدا

اقا محمد ببخشید که نمیتونم به قشنگی متن تو بنویسم

امروز93/3/18 دیشب نخوابیدم دیروز چند تا پیام دادم به اقام که فک میکردم بخونه هر ی ساعت نگاه میکردم ببینم خونده یا نه وقتی که دیگه ناامید شده بودم رفتم درس بخونم ولی از استرس این که سیم کارتو گم کرده بودم نه خوابم میبرد نه میتونستم درس بخونم تا ساعت 4 صب بود چشم از رو گوشی بر نمیداشتم همش تو فکر بودم که کجا گذاشتم سیم کارتو

دیگه نا امبد شده بودم رفتم کتاب عربی موباز کردم هیچی نخونده بودم هیچی یاد نداشتم به کتاب زل زده بودم فک میکردم .....

خلاصه با هر بد بختی شده بود کلمه های اخر کتابو خوندم .

تو راه همش منتظر بودم صبح بیدار بشه وپیامای منو بخونه جوابمو بده ولی نخوند که نخوند

رفتم مدرسه ی جور ارامشی داشتم که انگار دو دور کتابمو خوندم فول فولم  با ی اعتماد به نفسی رفتم سر جلسه که فکر میکردم بیست میشم

برگه رو که گرفتم چشمام چهارتا شد هیچی بلد نبودم حتی همون لغات اخر کتاب هم از ذهنم پریده بود تا ی ربع نگاه میکردم اوووووو چقدر حرف زدم خلاصه با هزار بد بختی نوشتم طبق

معمول اخرین نفر بلد شدم ساعت هنوز9:30 بود .

شب با اقام حرف نزده بودم که بدونم میاد دنبالم یانه ولی گفتم تا ده ایست میکنم اگه اومد که با هم میریم اگرم نیومد خودم میرم .

تو ایستگاه اتوبوس نشسته بودم که ی دفعه دیدم از ثبت احوال اومد بیرون ((نمیدونم چرا میبینمش نمیتونم جدی باشم ی لبخند میاد رو لبم))خلاصه راه افتادیم من خیلی استرس داشتم ی تاکسی شخصی گرفتیم  .

عجب حسی بود تا حالا انقدر نزدیکش نبودم همش 20 سانت فاصله داشتیم .اگه بخوام تو ی کلمه توصیف کنم میگم خوووووب بود.

رفتیم کافینت هنوز استرس داشتم ولی بیشتر شرمنده شده بودم که سیم کارتشو گم کرده بودم نمیدونستم چی بگم وقتی بهش گفتم سیم کارت گم شده ی جوری نگام کرد که اب شدم خییییلی سخت بود لعنتی

کافینت،رز مشکی،قرمز،سفید،اون شکلاتایی که برای من کنار گذاشته بود.......

اخ ی چیزی خییییلی رو مخم بود نه این که عصبی بشما نه دلم ی چیزی میخواست که اون زمان نمیشد انجام بدی خیییییلی سخت بودبرام

حیف خجالت میکشید اقام من دلم میخواست زل بزنم بهش.......

ساعت انگار خییلی زود میگذشت برام  تیک تاک تیک تاک

دیگه وقت رفتن بود باید میرفتیم حدود1:15 پیش هم بودیم ولی برای من مثل برق گذشت زمان از کافینت که اومدیم بیرون داشت پشتم راه میرفت نمیدیدمش ولی حس خوبیه که بدونی ی نفر از پشت هواتو داره

وااای رسیدیم تو واحد جلوم نشسته بود دلم میخواست زل بزنم تو چشماش ولی اون پسرا روبه روم بودن نمیشد زیاد چشم تو چشم می شدم.

دیگه رسیدیم .اخرشم با ی بای بای تموم شد

نمیدونم براش روز خوبی بود یا نه ولی برا من خیییلی خوب بودچشمک

 

یک شنبه 18 خرداد 1394برچسب:, :: 15:19 ::  نويسنده : mohamdmm

به نام خدا

چهار روز مونده تا کنکور از استرس شبا خوابم نمیبره ، همش با رفیقامم ک یادم بره ، فکرشو ک میکنم دست و پام میلرزه ، یک عمر قراره تو شیش ساعت رقم بخوره ، جنگ ثانیه ها قراره نتایجش سال ها باهام باشه.

فک کنم تو این شرایط فقط یه ماده مخدر بتونه آرومم کنه.

میگن تو مواد آرامش دهنده شاخ ترینشون هروئینه

هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

هروئینه منی تو....

بقیش تو ادامه مطلب



ادامه مطلب ...

صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 14 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان eshghammmmmmmmm و آدرس asmoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 34
بازدید کل : 19158
تعداد مطالب : 134
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content