m&s
شنبه 26 آبان 1397برچسب:, :: 23:27 ::  نويسنده : mohamdmm

 عمر ما چ زود میگذره...

5سااال گذشت....

ی عمررر گذشت...

امروز26/9/97

ساعت 11:39دقیقه فردا یک شنبه هس امتحان منطق دارم هییچی نفهمیدم چون ذهنم جای دیگه بود...

هر جور فکر میکنم نمیتونم با خودم هضم کنم

چطوری ببخشمش،؟؟؟یعنی واقعا انقدررر پروعه ک با این همه اشتباه نمیفهمه ک باید خودش معذرت خواهی کنه؟؟؟؟

چی بهش بگم اخه...

چرا نمیفهمه نیاز های ی زن چیه؟؟؟

نمیدونم برای خودم متاسف باشم یا برای اون 

خدایا 5سال دست من بود نتونستم ادمش کنم میسپارمش دست خودت ادمش کن دیگه حوصله بحث ندارم ...

 

چهار شنبه 2 اسفند 1396برچسب:, :: 1:10 ::  نويسنده : mohamdmm

 کنارمی...

حرف میزنی باهام...

اما.

.

.

.

.

دلم بدجور گرفته

سه شنبه 28 شهريور 1396برچسب:, :: 22:46 ::  نويسنده : mohamdmm

 امشب28/6/96ساعت22:48

حالم بده

دلتنگم...

دلم بغل میخواد برای ی گریه ی حسابی

دلم میخواد برم بام شهر تا میتونم جیغ بزنم داد بزتم گریه کنم..

چطوری قراره زندگی کنم نمیدونم...

 

پارسال همین موقع بود ک من اشک میریختم برای دوری عاقام ....

حالا باز خودم دارم میرم...

اونم چ رفتنی....

یک شنبه 27 فروردين 1396برچسب:, :: 18:42 ::  نويسنده : mohamdmm

 هییییی....

دوساااال از عمرمون رفت...

چی بودیم....چی شدیم!!!!؟؟؟؟

خستممممممممممممم .....

خدایاا...

کجایییی!!!؟؟؟

کجاااای زندگیمی....

اصن نگام میکنی؟؟ خدایا ی مرگ بهت بدهکارم... کلییی ارزو طلبکارمممم...

                                       یاطلبموبده....یابدهیتو بگیر...

از هممممه متنفرررررررممممممم

 

یک شنبه 26 دی 1395برچسب:, :: 13:12 ::  نويسنده : mohamdmm

 دلم برای نوشتنات تنگیده.....

کاش ی روزی دوباره برام مینوشتی...

 

سه شنبه 31 فروردين 1395برچسب:, :: 20:56 ::  نويسنده : mohamdmm

 الابذکرالله تطمین القلوب..(((همانا بایاد خدا دلها همه ارام میگیرد.)))

امشب۳۱فروردین سال۹۵ساعت۲۱

امروز ساعت ۶:۳۰دقیقه عاقامو دیدم تو ایستگاه ایقددد دلم براش تنگیده بود که نگوووو ...

همش۸روز گذشته از دیدنش اما خیییییییییییلی دلم تنگیده

خیییییلی قشنگ بود اون چند ثانیه که چشم تو چشم شدیم خییییلی گشنگ بود

اما بعد این که خدافظی کردو رفت ...

خییییییییییییییییییییلی خیییییییییییییییلی دلم گرفت اونقد گرفته بود که دلم میخواست تو واحد بزنم زیر گریه پففف اخه این چه فکراییه میاد تو ذهنم ...

عاقایی

محمدم

هررررررجاهستی بدون خانومت خیییییییییلی دلتنگته 

خانومت دلش گرفته خیییلی هم گ فته...

هیییییی من محمدمو میخوام...

اگه الان پیشم بود بهش میگفتم دلم گرفته ارومم میکرد

دلم  گلزار شهدا میخواد....پفففف هییییچ کس  نمیبره منو اونجا  فقط محمدمه که پایه این کاراست 

پیاده میرفتیم ابشار الان ... تو راه باهاش دردو دل میکردم وبغلش گریه میکردم تا یکم اروم شم 

محمدم خییییییییییییییییلی دلم تورو میخواد....

خییییییییییییییییییییییییلی خییییییییییییییییلی دوستت دارم دیونه.....

شنبه 21 فروردين 1395برچسب:, :: 6:41 ::  نويسنده : mohamdmm

 سلام گلم صبحت بخیر 

انشاا... که گوشیت پیدا بشه

ف چیزی به مجتبی نگفته والا دیروز ف گفت نمیدونم چرا هر بار بلاکش میکنم از بلاکی درمیاد و اینا 

بعد دید ولکنش نیست بهش گفت برو گم شو و...گفت زیاد دربارم حرفیدی و... یکم فحش داد بلاک کرد 

باز دوباره اومدبا ی شماره دیگه گفت یکی از دخترای همسایست ف هم گفت شک دارم مونا باشی بعد که گفت تا نگی کی بهت گفته من پشتت حرفیدم ولت نمیکنم منم به گفتم به هییییییچ عنوان اسم محمدو نیار گفت چشم 

نگران نباش هیچی از تو نگفته

 

شنبه 21 فروردين 1395برچسب:, :: 1:17 ::  نويسنده : mohamdmm

 سلام

گوشیمو تو آزمون جا گذاشتم

واتس نمیتونم بیام

دعا کن پبدا بشه فردا ک مبرم

راستی

امشب مجتبی پرسید از ف چ خبر

گفتم هیچی

گفت دروغ نگو ب من ، میدونم قضیه رو نامرد

منم محل ندادم

خلاصه ک

برو بببین ف چی لو داده

سریعا خبرشو ب من بده

یک شنبه 15 فروردين 1395برچسب:, :: 18:35 ::  نويسنده : mohamdmm

 هییییی....

عاقام از دستم ناراحته

پفففف ی اشتباهی کردم قبول دارم  غلطططط کردم  

ولی داری اشتباه میکنی جون سعیده

عاقامون میاد میخونه پستارو هیچی هم نمیگه....

پفففف تازه پست منم پاک میکنه

هیییییی خدا

هییییییییچ کس دوسم نداله....

پنج شنبه 11 فروردين 1395برچسب:, :: 23:41 ::  نويسنده : mohamdmm

 به نام اون بالایی که خودش هوامونو داره...

امروزم گذشت .... روز خییلی قشنگی بود...روز۱۱فروردین دیداره دوباره منو عشقم...

میدونی چیه ؟؟؟عاقام امروز گفت که وبلاگو نخونده ولی خییییلی جالب بود برام که چقدددد دل به دل راه داره که دقیقا همون شبی که من دلم گرفته و محمدمو میخوام اونم بگه بیا پیشم ....

خیییلی جالب تر از این که من هیییچ وقت صبح بیدار نمیشدم اونم چییی ساعت ۸صبح ولی من اون شب که بهم گفت شب بخیر خانوم نامهربون من تا سه نصف شب بیدار بودم و خوابم نمیبرد اخه این چه حرفی بود زد مگه چیکار کردم یکم دلم گرفته بود و دلم میخواست ناز بکشه ولی اون برداشت بد کرد پفففف...فکر کنم ف هم فهمید داشتم گریه میکردم هیییی

چه شب بدی بود برام دیشب...

صبح ساعت هفت بود فکر کنم که ی چشمم باز بود یکی بسته دستمو میکشیدم رو تشک که گوشیمو پیدا کنم چشمام اصلاااا باز نمیشد بالاخره با هزار بدبختی گرفتمشو نتشو روشن کردم اخه میدونی چیه؟……فقط خواستم زود تر از عاقام برم تو تلگ حالا دلیلشم بیخیال خودم میدونم و خدام...

بعدش فکر کنم خوابم برد اره... اخرم نشد زود تر از عاقام برم تلگ ...گوشی تو دستم بود که یهو لرزید چشمام باز شد بای هیجانی رفتم سمت گوشی که پیامو خونم انگار هزااار ساله پیامم نداده کسی خخخ

خلاصه یکم حرفیدیم و بعدگفت میای پیشم؟؟حرف هنوز تو دهنش بود که من گفتم واستا لباس بپوشم ...

خخخ توله به چه بهانه هایی هم منو میکشه طرف خودش ....

منم دیگه سرییع بلد شدم و سریع رفتم حموم و زود لباس پوشیدم ولی خب اجازه میخواستم بگیرم که ی کوچولو طول کشید وزود زدم بیرون جلوی در که رسیدم زنگیدم باز کرد منم سریع رفتم بالا خییییلی دلم براش تنگیده بود نمیدونم چرا اینجوری شدم خیییلی زود دلم براش تنگ میشه  حالا درسته زمانش کم بود همش چهار ساعت میشد خخخخ

مسخرم نکن خب چیکار کنم دلتنگیم  زیاده درضمن ... اگه فکر میکنی بعدعروسی دیدارمونو کم میکنم یا راضی میشم ی ساعت بیای خونه و بعد بری سر درست خور خوندی خخخ

راستی  داشت یادم میرفت از اون برنامه کودکه...

همون اول که گذاشتی خواستم خاموشش کنم اصلااا دوست نداشتم  نگاه کنماا ولی نیدونم چرا ی لحظه رفتم تو عمق فیلم و بوسه های عاقامو روی صورتم حس نمیکردم که ی دفعه به خودم اومدم اخ الهی فداش بشم من که چند دقیقه ست داره همین طور گونه  مو بوس میکنه که ی دفعه برگشتم و با ی بوس خوجل جواب همه بوساشو دادم 

بعد گذشت ی ساعت اینا بود فکر کنم که یاد دیشبش افتادم  دلم بد جور گرفت ی دفعه در لپتاپو بستم  وگفتم فیلم بسه دیگه ی کم حرف بزنیم گلم ی دفعه جد شد و لبه تخت نشست و گفت خ بوگو درباره چی بحرفیم نمیدونم  چم شده بود ولی فقط بغل میخواستم ی ساعت وقتی دید من حرف نمیزنم شرو کرد به حرفیدن درباره  سیاست  من از سیاست بدم نمیادااا ولی دوست ندارم درباره چیزی حرف بزنم که هییچی ازش نمیدونم اخه من  چی میگفتم حرفیدن با عاقا محمدم که الکی نبود کوچیک ترین حرفی هم که میزدم  محمدم سریع ج میداد و باز من ظایع میشدم ... مثل همیشه خخخ

تصمیم گرفتم فقط گوش بدم و هیچ حرفی نزنم بعضی وقتا هم اصلا حواسم نبود چشمام سقف و نشونه گرفته بودو افکارم دیشبو هی میگف سعیده چیه؟؟

میگفتم هییچی دارم گوش میدم ...

بای بدبختی جمع کردم حرفاشو گفتم میشه نحرفیم درباره سیاست اونم ی دفعه گفت تو که حرفی نمیزنی خب بگو درباره چی حرف بزنیم 

من خییییییییلی خییییییلی سختمه که بگم چی میخوام کلا مدلم همینه حتی اگه اون لحظه نیاز شدید داشته باشم ولی خجالت میکشم بگم غرور نیستااا فقط و فقط خجالته دوست دارم همیشه طرفم از رفتارم بفهمه چی میخوام اون لحظه سخته ولی خب چه کنم با این که خیییلی راحتم با محمدم ولی بااازم سختمه بحرفم فقط با اون اینجوری نیستمااا با ف یا مامان یا بقیه هم همینم ...

نمیدونم چرا حس میکنم که مسخرم میکنن یا حس میکنم اونی که میخوام نتونم به دست بیارم  خیییلی خجالت میکشم البته ی کوچولو هم مغرورم ولی نه جلو عاقام...

ی دفعه وسط حرفش گفتم بغل میخوام واقعا خیییییلی سختم بود ولی گفتم چند بارم گفتم بد جور دوست داشتم گریه کنم بغلش که یدفعه با کاراش منو کلاااا دور کرد از غم و غصه 

دوست دارم این کاراشو

فدای عاقام بشم خییلی گله  ...

بعد چنددقیقه بلند شدم از جام نمیخوام فضولی کنمااا نمیخوام گوشیشو چک کنماا ولی خب هررر کس جای من بود با کارای این دیونه گوشیو چک میکرد خب منم کنجاوم دیگه چی بگم خب 

ی دفعه گفت باز بلند شد منم از قصد رفتم طرف گوشیش  و که خاموش بود میدونستما ولی گرفتم دستم  که اذیت کنم همین 

رفتم طرف لب تاپ رمزشو که یا داشتم خب منم که زیاد سر در نمیارم از سیستم لپ تاپ  و میدونستم که اگرم چیزی قایم کرده باشه توش من یکی نمیتونم پیداش کنم برا همین هیچی نمیگفت 

اخ تلگشم که وصل نبود خخخخ

فکر کرده من خرمااا اخه تابلوی من ضایع بود که صبح با لپ تاب میحرفیدی باهام حالا بماند ولی قشنگگگ معلومه حالا ی بارم بههت میگم تا بفهمی  تازههه گوشیتم خاموش بوده پس با لپ تاپ بودی و چون میخواستی من نرم توش گرفتی پاکیدی 

خخخ 

حالا اشکال نداره هاااا چون من مثل چشمام بهت اعتماد دارم ولییی کارت اشتباه که منو انقدرررر حساس کردی رو گوشیت 

بیخیال مهم نیست برام چون عادیه حالا بماند ی چیزای دیگه که بعدا بهت میگم ...

خلاقه که عاقایی مهم نیست اینا بگذریم ...

من باخره دست برداشتم از روی اون لپ تاپ و اینا نه که دست بردارما مثل این بچه ها چهاتا عکس نشونم دادو بعد بست البته خودم گفتم خخخ

دباره اروممم کشیدمش عقب و کشیدمش تو بغلم نمیدونم چرا حس میکنم بهترییین مسکن برام  خییییلی ارومم میکنه 

یکم باهم حرفیدیم و بحث ادم شدنمون و بحث  خانواده و...

وقت خدافظی .. پففف من هیییچ وقت دلم نمیخواد خدافظی کنم  ولی خب چه کنم مجبوووورم بعضی وقتا انقدررر دلم میگیره برا خدافظی که دلم میخواد گریه کنم ولی خب چکنیم مجبوووریم نمیشه .  انشاا... که شیش ماه دیگه تموم میشه بد بختی همون و رااااحت میشیم ...

محمدم نمیدونم این متنا رو کی میخونی  مهم اینه بخونی 

بابت اون حرفایی که امروز زدم و میدونم غیرتی شدی ببخش به خدا قصد خواستی نداشتم و ندارم فقط خواستم بفهمونم  همون اندازه که تو عصبی میشی برای حرفای من برای اوردن ی اسم کوچولو من صد برااابر اون عصبی میشم وقتی میگی صیغه

خلاصه ببخشید 

یادت نره خیییلی دوستت دارم الان حتما خونه مامان بزرگ شامتو خوردی و اروم خوابیدی ولی من بیخوابی زده به سرم 

مواظب خودت باش گلم ...

بووووچ بووووچ اروم بخوابی شب خوش

 

 

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان eshghammmmmmmmm و آدرس asmoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 18
بازدید کل : 19142
تعداد مطالب : 134
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content